فست مووی

بیژن افسر کنترل شکاری در اتاق تاریک عملیات در انتظار بازگشت عباس دوران و محمود اسکندری دو خلبان هواپیماهای اف4 است که برای بمباران به بغداد حمله کرده‌اند. برای لو نرفتن عملیات، بیژن باید سکوت رادیویی را حفظ کند. مدت زیادی از زمان پیش‌بینی شده عملیات گذشته که صدای اسکندری را ‌می‌شنود: بیژن، ما برگشتیم، مدد کن. بیژن دست می‌گذارد روی گوشی: هر دوتاتون سالمید؟ اسکندری: عباس بعدا بر‌می‌گرده…

مهریه یک زن معادل وزن او و شوهرش است. همین امر اتفاق های عجیبی را بوجود می آورد…

مردی که گفته می‌شد در جنگ ایران و عراق کشته شده، پس از سال‌ها خبر می‌رسد که زنده است. برادر مرد با همسر مرد ازدواج کرده و اکنون باید با شنیدن خبر زنده بودن برادر، همسرش را طلاق دهد…

مجید از اراذل جنوب تهران عاشق دختر میرزا می‌شود. میرزا شرط ازدواج مجید و دخترش را سر به راه شدن او می‌داند. مجید تصمیم می‌گیرد برای اثبات سر به راه شدن خود به جبهه برود که بقیه دوستانش نیز همراه او می‌شوند. برای حضور آن ها در جبهه، مخالفت‌هایی وجود دارد اما باضمانت میرزا و یکی دیگر از رزمنده‌ها، آن ها به پادگان آموزشی می‌رسند…

همسر مهندس جوانی به نام سعید وی را مجبور می کند مبلغ هنگفتی قرض کرده و او را برای اسکی و تفریح به فرانسه و کوه های آلپ بفرستد. در آلپ هنگام اسکی، زن در یک یخچال طبیعی سقوط کرده و می میرد. سعید پس از بیرون آمدن از بهت و حیرت ناشی از مرگ همسرش با دختر دیگری ازدواج می کند. اما بلافاصله بعد از ازدواج جسد یخ زده همسر قبلی در کوه آلپ پیدا می شود و در اثر اتفاقی زنده شده و به ایران بر می گردد…

برای خانواده‌ای با آبرو، مهمانانی سرزده که تازه عروس و داماد هستند می‌آید و چون وضع مالی خانواده خوب نیست، همسایگان دست به دست هم می‌دهند تا آبروی صاحبخانه را حفظ کنند…

داستان مردی است که در زندان باخبر می شود همسرش از وی طلاق غیابی گرفته است و به عقد یکی از دوستان صمیمی او در آمده است…

نادر که در حال حاضر خواننده است، به تحریک برادرش دست به دزدی می زند اما…

شب اول ازدواج یک زوج جوان، با تلفن یک ناشناس به هم می ریزد. صدا از گذشته می گوید؛ گذشته سیاهی که پیش تر، این زوج می پنداشتند می توانند فراموش کنند. غافل از این که سیاهی گذشته، همیشه با آن هاست.

امیر مرادیان تنها پسر یک خانواده ثروتمند است که پدر و مادرش با هم متارکه کرده و مادرش همراه با دخترش در خارج زندگی می کنند. او هم از زندگی در ایران خسته شده و از سویی نیز مادرش مقدمات تحصیل او را در آمریکا فراهم کرده و سعی دارد همراه با نامزدش سارا ایران را ترک کند. او از یک سو با مخالت پدرش روبه روست و از طرفی هم در روزهای آخر بر اثر یک اتفاق با پیرمردی تصادف می کند و…