فست مووی

من همونی هستم که لباس تنت کرد، آدمت کرد، بهت بها داد، من همونم…

ندا برای حل بحران مالی‎ اش، تصمیم گرفته که با بلعیدن مواد مخدر به ترانزیت آن روی بیاورد. اما این کار برایش خطراتی در پی دارد…

شکوه، زنی میانسال است که متوجه می‌شود فرزندان همسر سابقش فریدون، او را به خانه سالمندان سپردند. او و همسر دومش رضا، تصمیم می گیرند از فریدون نگهداری کنند؛ آن هم در خانه خودشان. در این حین، رابطه شکوه و فریدون به طرز قابل توجهی تغییر می کند. این موقعیت جدید بر زندگی روزمره شکوه و رضا تاثیر می گذارد و تغییرات ناخواسته ای برای هر سه نفر آنها به همراه دارد…

فیلم جمشیدیه، با نگاهی اجتماعی به یکی از معضلات فراگیر جامعه می پردازد. ترانه و امیر، زن و شوهر 34 و 37 ساله ای هستند که درست در شب تولد امیر درگیر یک حادثه می شوند و برای کشف حقایق نهفته در دل این حادثه، وارد مسیر پیچیده ای می شوند که هر چه بیشتر در آن پیش می روند، امکان بازگشتشان کم و کمتر می شود…

این فیلم قصه ی چند جوان مهاجر افغان را روایت می کند که قصد رفتن به اروپا را دارند.

چند دانشجوی دختر و پسر برای شرکت در جشن بادبادک بازی به شمال کشور رفته‌اند. در همسایگی کمپ کوچک آن ها کلبه رستورانی قرار دارد که سه مرد ساکن آن هستند. رستوران به گوشت احتیاج دارد و جز این جوان ها شکاری در آن اطراف نیست…

یک دونده و بازیگر ژاپنی به نام هازاما کامپه تصمیم می‌گیرد از ژاپن شروع کند دور دنیا را دویدن. وی به وسیله یک قایق بادبانی و از طریق دریا خود را به آمریکا می‌رساند و پس از دویدن در آمریکا به اروپا می‌رسد و از طریق ترکیه قصد ورود به ایران را دارد که در ترکیه می‌فهمد مبتلا به بیماری سرطان شده است. او بعد از یک ماه از بیمارستان ترخیص می‌شود و راهش را به سمت ایران ادامه می‌دهد. وقتی وارد ایران می‌شود اتفاقاتی می‌افتد که روی خودش و بیماری‌اش تأثیر می‌گذارد…

کودکی هفت ساله به نام یحیی توسط پدرش به عمه اش سپرده می‌شود. عمه‌ای ناآشنا که زندگی پر راز و رمزی دارد. یحیی با ورود به این دنیای جدید در پی کشف مفاهیم جدید زندگی است. اما این کنکاش برای او هزینه سنگینی به همراه می‌آورد …

ماجرای زندگی هفت دختر افغانی و ایرانی را در هفت قسمت به صورت سکانس پلان روایت می کند و قصه دخترانی است که جمعه شب مراسم عروسی آنها برگزار می شود اما هر کدام از آنها به نوعی درگیر مسئله ای هستند…