فست مووی

دایی محسن برای اینکه مورد بخشش حاج بابا قرار بگیرد و مشکل مهاجرت رحیم را حل کند ایده‌ اکازیون دیگری را مطرح می‌کند. از سوی دیگر، منصوره می‌خواهد مشتری جدیدی پیدا کند تا بتواند برای نوذر پول بفرستد اما…

رحیم در فرودگاه متوجه می‌شود که توسط حاج قربون، ممنوع الخروج شده است. به همین خاطر برای پیدا کردن دلیل این اتفاق به همراه حاج بابا و منصوره به حجره فرش فروشی حاج قربون می‌روند و…

رحیم صاحب دختری به نام رعنا شده است و به حاج بابا قول داده است که تا تولد بیست سالگی رعنا، هیچ چیزی در مورد دایی محسن به او نگوید. سال‌ها می‌گذرد و هر سال حاج بابا تاکید بیشتری روی این موضوع دارد تا اینکه…

سه سال گذشت! ممدچاخان بالاخره عروسی کرد. جمشید، رضا خرسند، رضا سوسن، زری، پری، علم‌تاج و سرهنگ، خلاصه کل شکرآباد جمع شده بودند تا شام عروسی ممد را بخورند ولی نه تنها شام به کسی نرسید تازه اتفاقی افتاد که همه گرسنگی از یادشان رفت…

جمشید در بند بود و رضاخرسند و یک شکرآباد به دنبال رهاییش! کیه که جمشید رو گیر انداخته و اینقدر دلش میخواد جمشید رو زمین بزنه؟!

جمشید مهم‌ترین تصمیم زندگی‌اش را گرفته است! او بین ذلت و عزت و ترس و شجاعت انتخاب کرد تا ثابت کند جمشید قاسم‌پور قاتل نیست…

قصه از کجا شروع شد؟ کل بدبختی جمشید از یک روز سرد پاییزی 30 سال پیش بود که شروع شد، روزی که هم رضاخرسند بود هم نیسان آبی!

سه سال گذشت! ممدچاخان بالاخره عروسی کرد. جمشید، رضا خرسند، رضا سوسن، زری، پری، علم‌تاج و سرهنگ، خلاصه کل شکرآباد جمع شده بودند تا شام عروسی ممد را بخورند ولی نه تنها شام به کسی نرسید تازه اتفاقی افتاد که همه گرسنگی از یادشان رفت…

سه سال گذشت! ممدچاخان بالاخره عروسی کرد. جمشید، رضا خرسند، رضا سوسن، زری، پری، علم‌تاج و سرهنگ، خلاصه کل شکرآباد جمع شده بودند تا شام عروسی ممد را بخورند ولی نه تنها شام به کسی نرسید تازه اتفاقی افتاد که همه گرسنگی از یادشان رفت…

سه سال گذشت! ممدچاخان بالاخره عروسی کرد. جمشید، رضا خرسند، رضا سوسن، زری، پری، علم‌تاج و سرهنگ، خلاصه کل شکرآباد جمع شده بودند تا شام عروسی ممد را بخورند ولی نه تنها شام به کسی نرسید تازه اتفاقی افتاد که همه گرسنگی از یادشان رفت…