فست مووی

تهدیدهای آخرِ افشار و دوستانش، جمال را به شدت ترسانده و تصمیم می‌گیرد تا برای خود شغلی بی‌دردسر و به دور از هیاهو پیدا کند! اما دردسر جمال را رها نمی‌کند…

واسه یکی از دخترای میرزا خواستگار اومده و میرزا پیِ راهیه بلکه صاحب‌جان به این خواستگار نه بگه! از طرفی ضیا طپانچه‌ به‌دست می‌خواد سلیمو که تو نظمیه کتکش زده ترور کنه! اون‌ وَرم دلبر جان و میرزا دارن عضو می‌گیرن واسه کانون بانوان! که یهو یکی سروکلّه‌ش پیدا می‌شه…

جمال قصد رفتن به تایلند را دارد و از خانه به راه می‌افتد... سفر جمال همزمان می‌شود با فرارِ تعدادی از مفسدین اقتصادی و این سفر جمال را دستخوش ماجراهایی می‌کند...

خب دیگه، همگان با مخمل‌خانوم آشنا شدن؛ همسرِ چهارمِ میرزامحمود! میرزامحمود سرگرمِ سخنرانیِ غرّا در کانون بانوان، مخمل‌خانوم پیِ قابله و نوید پسر بودنِ طفلِ درراه! حالا همه نشسته‌ن تو کانون برای عضوگیری که یهو یه صدایی می‌آد…

مفسدین اقتصادی تصمیم می‌گیرند تا جمال پورشه را بدنام کنند اما باز دست تقدیر به کمک جمال می‌آید و او را رو سفید می‌کند! حالا جمال اعتبار بیشتری پیدا کرده و مجبورند با او کنار بیایند!

وزارت فرهنگ و هنر در سال 1310 تصمیم به تشکیل کانون بانوان گرفته تا با تشکل‌های مشابه رقابت و سپس آن‌ها را حذف کند. میرزا محمود زنبورکچی کارمند عالی‌رتبه‌ اداره‌ سجل احوال، دعوت می‌شود تا در کنار دلبرجان تاجرباشی مسئولیت انتخاب اعضا و سپس فعالیت کانون را بر عهده بگیرد و…

آفتاب‌پرست، داستان دو رفیق خفت‌گیر به نام‌های جمال و منوچ است که عشق لاتی و سطح یک شدن در خفت‌گیری را دارند اما از بی عرضه‌گی و بدشانسی گیر پلیس می‌افتند و به زندان می‌روند. جمال در زندان به همه می‌گوید که در سطح یک فقط پورشه‌سوار خفت کرده‌اند و به همین خاطر به جمال پورشه معروف می‌شود و…

مدبّر با کمکِ میرزامحمود قدم‌های اول برای تشکیل کانون بانوان رو برمی‌داره. اون‌طرف اما تو خونه بلورخانوم انگار عروسیِ جنّ و پریا، تو زیرزمین هی وسایل جابه‌جا ‌کرده‌ن. میرزا تو خونه شکربانو یه جرعه دیگه معجون سرمی‌کشه و می‌ره به اولین نشستِ شکل‌گیریِ کانون بانوان؛ که از طبقاتِ مختلفِ زنان اومده‌ن برای عضویت… اما انگار یکی خاصّه!

جمال با حضور در تلویزیون بیش از پیش مورد توجه اهالی محل و مردم قرار گرفته... او تصمیم می‌گیرد از این شهرت جهت اخاذی از مفسدین استفاده کند ولی شوخی سرنوشت با او ادامه دارد...

میرزامحمود که یادتونه بُرده شده بود؛ با یه جفت چکِ نر و مادّه، حالی‌ش شد هرچی تو اون کانون بانوان اتفاق می‌افته، مستقیم به ریاستِ نظمیه گزارش بده. حالا زن و بچه‌ منتظر، میرزا له‌ولورده بر می‌گرده شهر و… اگه گفتین می‌ره سراغِ کی؟…