فست مووی

روزبه که پایان نامه خود را دیر رسانده، تصمیم میگیرد به همراه سه دانشجوی دیگر به دنبال استاد بهرامی برود. آنها به طور نا خواسته درگیر ماجراهای پیچیده و تروریستی شده که منجر به کشته شدن برخی از دانشجوها می شود.

جوانی که به خاطر مخالفت پدر و مادرش پنهانی به خواستگاری دختر مورد علاقه اش می رود، در مراسم خواستگاری با اتفاق عجیبی روبرو می شود و…

این فیلم ماجرای زنی به نام گیلدا را روایت می کند که صاحب رستورانی به نام سپید است. او در یکی از شب ها اتفاقی برایش می افتد که سیاه ترین شب زندگی اش می شود و برای نجات زندگی اش تا صبح فرصت دارد…

بیژن افسر کنترل شکاری در اتاق تاریک عملیات در انتظار بازگشت عباس دوران و محمود اسکندری دو خلبان هواپیماهای اف4 است که برای بمباران به بغداد حمله کرده‌اند. برای لو نرفتن عملیات، بیژن باید سکوت رادیویی را حفظ کند. مدت زیادی از زمان پیش‌بینی شده عملیات گذشته که صدای اسکندری را ‌می‌شنود: بیژن، ما برگشتیم، مدد کن. بیژن دست می‌گذارد روی گوشی: هر دوتاتون سالمید؟ اسکندری: عباس بعدا بر‌می‌گرده…

فیلم جمشیدیه، با نگاهی اجتماعی به یکی از معضلات فراگیر جامعه می پردازد. ترانه و امیر، زن و شوهر 34 و 37 ساله ای هستند که درست در شب تولد امیر درگیر یک حادثه می شوند و برای کشف حقایق نهفته در دل این حادثه، وارد مسیر پیچیده ای می شوند که هر چه بیشتر در آن پیش می روند، امکان بازگشتشان کم و کمتر می شود…

داستان فیلم درباره دو جوان جنوب شهری به نام‌های کریم و اتابک است که درگیر ماجرایی می‌شوند و…

گروهی ضد انقلاب به ریاست دکتر مدنی و زیر نظر دونالد ترامپ، ماموریتی به فربد می دهند تا در ایران به عنوان گروه فیلمبرداری مشغول فعالیت شوند. در آنجا پژمان جمشیدی و سام درخشانی به عنوان بازیگرهای فیلم ارتش سری انتخاب می‌شوند. فربد سعی در انجام عملیات دارد اما پژمان و سام ناخواسته همه چیز را به هم می‌ریزند و…

من دوستت دارم و این به تو هیچ ربطی نداره…

جوانی شهرستانی که همراه تنبور خود به تهران آمده، راه رفتن روی سیم را آغاز می‎ کند. داوود جز نواختن تنبور کار دیگری بلد نیست و از سویی نمی‎ تواند با حقوق حداقلی یک کارگر ساده در تهران سر کند. او پس از جستجوی بی‎ نتیجه کار در بازار، به سراغ تنها آشنای خود در تهران می ‎رود. حبیب حقوق دان است و نمی ‎تواند کمک زیادی به یک نوازنده تنبور بکند. داوود از خانه حبیب دست خالی بر نمی ‎گردد. او افسانه را پیدا می‎ کند. دختری چادر بر سر و سر به زیر. داوودِ آرام و ساده‎ دل، نیمه دیگر خود را در افسانه می‎ بیند. اما افسانه زندگی دیگری نیز دارد. او مغز متفکر و به نوعی اوراکل بند موسیقی راک جیرجیرک‎ها است. شخصیت واقعی او شر و شور، بی ‎قید و معترض است و ظاهری کاملاً متضاد با بافت خانوادگی خود دارد…