فست مووی

نقره و خواجه روشن از دست قراول خاصه گریخته اند اما ایا راز تبهکاری آنان برملا می‌شود…؟ مهدعلیا با ماری که در آستین پرورده چه خواهد کرد…؟

عشق هر بار به رنگی جلوه می‌کند. عشق خواجه روشن و نقره چه رنگی دارد؟ رنگ وفاداری؟ رنگ خیانت؟ نقره در بزنگاه سرنوشت جانب عشق را می‌گیرد؟

«زنهار که طراز و طریقت گم شده و مجاز و حقیقت به هم آمیخته. سهم رعیت کابوس است و سهم سلطان تخت طاووس. کجاست تدبیر کریم خان که تاج شاهی پس بگیرد از ما ندانم کارها؟ کجاست شمشیر نادر که انتقام بکشد از ما خراب کارها؟ مملکت آشفته است و امیرکبیر در گور خفته است. هر نامی آبستن ننگ است و هر صلحی آبستن جنگ. آدمیزاد قبله عالم هم که باشد پناه می‌خواهد. قلعه‌ای می‌خواهد که جان پناهش باشد. برای اولاد آدم هیچ قلعه‌ای محکم‌تر از عشق نیست. بدهید همه جا جار بزنند که: ایهالناس! دیروز در حوالی تجریش، پادشاه شما عاشق شد…»

در هر گوشه این کاخ توطئه‌ای در کار است و هر دم نقشه شومی طرح افکنده می‌شود، اما در این میانه عاشقانه دیگری آغاز می‌شود…سارا و سیاوش…

شکوه باید سارای گرجی را به کفایت خاتون برساند اما چگونه… ایا دسیسه کفایت تا پنهان ترین کنج اندرونی هم راه می یابد؟

شاه از دست جیران، هم دلشکسته و خشمگین است ‌و هم تاب تحمل دوری اش را ندارد. مهدعلیا در تلاش است تا از این فرصت استفاده کند و جیران را برای همیشه از چشم شاه بیاندازد. کفایت خاتون برای خلاصی سارای گرجی از حرمسرا نقشه ای تازه می چیند…

«زنهار که طراز و طریقت گم شده و مجاز و حقیقت به هم آمیخته. سهم رعیت کابوس است و سهم سلطان تخت طاووس. کجاست تدبیر کریم خان که تاج شاهی پس بگیرد از ما ندانم کارها؟ کجاست شمشیر نادر که انتقام بکشد از ما خراب کارها؟ مملکت آشفته است و امیرکبیر در گور خفته است. هر نامی آبستن ننگ است و هر صلحی آبستن جنگ. آدمیزاد قبله عالم هم که باشد پناه می‌خواهد. قلعه‌ای می‌خواهد که جان پناهش باشد. برای اولاد آدم هیچ قلعه‌ای محکم‌تر از عشق نیست. بدهید همه جا جار بزنند که: ایهالناس! دیروز در حوالی تجریش، پادشاه شما عاشق شد…»

سرکشی‌های جیران موقعیت خانواده‌اش را در دربار به خطر می‌اندازد و میرزا اسدالله برای حفظ موقعیت تازه به چنگ آمده‌اش حتی حاضر است دست به جنایت بزند. جیران خشمش را نزد شاه بروز می‌دهد و...

جیران نظم حرمسرا را به هم می‌ریزد؛ بلوای حرم زیر سر ننه آشوب است و مهد علیا این را تحمل نمی‌کند؛ سیاوش در خود سفر می کند تا راه را بیابد…

جیران کین خواه مرگ کودکش است، هرات دارد از ایران جدا می‌شود و اهل دربار شاه را مقصر می‌دانند که به جای تمشیت امور مملکت سرگرم عشق جیران است. سیاوش تصمیمش را می‌گیرد...